Perhaps My Destination Was Like This

بیند چو کسی موی تو گیرم سر راهش * تا ذوق تماشای تو دزدم ز نگاهش

Perhaps My Destination Was Like This

بیند چو کسی موی تو گیرم سر راهش * تا ذوق تماشای تو دزدم ز نگاهش

خانه

یک نجار مسن به کارفرمایش گفت که می خواهد بازنشسته شود تا خانه ای برای  خود بسازدودر کنار همسر و نوه هایش دوران پیری را به خوشی سپری کند.

کارفرما از اینکه کارگر خویش را از دست می داد ناراحت بود ولی نجار خسته بودوبه استراحت نیاز داشت.کارفرما از نجار خواست تا قبل از رفتن خانه ای برایش بسازد وبعد بازنشسته شود.

نجار قبول کرد ولی دیگر دل به کار نمی بست،چون می دانست که کارش آینده ای نخواهد داشت،از چوبهای نامرغوب برای ساخت خانه استفاده کردوکارش را از سر سیری انجام داد.

وقتی کارفرما برای دیدن خانه آمد،کلید خانه را به نجار دادوگفت :این خانه هدیه من به شماست،بابت زحماتی که در طول این سالها کشیده اید.

نجار وارفت ، اودر تمام مدت در حال ساختن خانه ای برای خودش بودوحالا مجبور

                      بود در خانه ای زندگی کند که اصلا خوب ساخته نشده بود

نظرات 1 + ارسال نظر
عشقmatt دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 17:14 http://www.matt.blogsky.com/

چه داستانه جالبی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد