Perhaps My Destination Was Like This

بیند چو کسی موی تو گیرم سر راهش * تا ذوق تماشای تو دزدم ز نگاهش

Perhaps My Destination Was Like This

بیند چو کسی موی تو گیرم سر راهش * تا ذوق تماشای تو دزدم ز نگاهش

نسیه

زنی با لباسهای کهنه و مندرس و نگاهی مغموم وارد خواروبار فروشی محله شد که نسبتا شلوغ بود و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند. جان هاوس، صاحب همان خواربار فروشی

با بی اعتنایی، محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست که او از مغازه بیرون رود !زن نیازمند در حالی که اصرار میکرد گفت آقا شما را به خدا ، به محض این که بتوانم پولتان را می آورم . جان گفت نسیه نمی دهد.مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به مغازه دار گفت :ببین خانم چه می خواهد، خرید این خانم با من ! خواربار فروش با تمسخرگفت : لازم نیست، به حساب خودم. لیست خریدت کو ؟
لوئیز یا همان زن نیازمند گفت : اینجاست !خواربار فروش با صدایی کنایه دار اضافه کرد: لیست را بگذار روی ترازو. به اندازه وزنش، هر چه خواستی ببر.لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد، از کیفش تکه کاغذی در آورد، و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت!!خواروبار فروش باورش نشد. مشتری از سر رضایت خندید.مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی ترازو کرد. کفه ی ترازو برابر نشد، آن قدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند !در این وقت خواروبار فروش با تعجب و دل خوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته شده است !کاغذ، لیست خرید نبود، بلکه دعای زن بود که نوشته بود :ای خدای عزیزم، تو از نیاز من با خبری، خودت آن را بر آورده ساز !مغازه دار با بهت جنس ها را به لوئیز داد و همان جا ساکت و متحیر خشکش زد، لوئیز خداحافظی کرد و رفت.  

به قلم قاسم   www.sookhteh.blogsky.com  

دهنده بی منت، فقط الله است و بس 

نظرات 2 + ارسال نظر
delak جمعه 17 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 14:48 http://DELAK.BLOGSKY.COM

یادم می آید در آن شب طوفانی ......
در آن شب که باد بیداد می کرد و ظلمها می نمود با هم آشنا شدیم
خیلی ساده اسم هم را پرسیدیم و شدیم " دوست "
بعد ها که همدیگر را بیشتر می دیدیم
من احساس می کردم که فزون از حد دوستت دارم
" پاکیت " خلوست " سادگیت " ................
سلام
اوینار به روز است
منتظر حضور بهاری و نظرات سازنده شما هستم

نسیم شنبه 18 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 17:34

من همیشه هستم. اما دیگه واست نظر نمی ذارم. حرفام تکراری شده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد