Perhaps My Destination Was Like This

بیند چو کسی موی تو گیرم سر راهش * تا ذوق تماشای تو دزدم ز نگاهش

Perhaps My Destination Was Like This

بیند چو کسی موی تو گیرم سر راهش * تا ذوق تماشای تو دزدم ز نگاهش

کافه

پسرک و دخترک توی کافه نشسته بودن روی صندلی‌ای که شاید یک روز تو هم بشینی.کمی اونطرف‌تر پیرمرد نشسته بود روی صندلی‌ای که شاید تو یک روز بشینی. پسرک و دخترک حرف می‌زدن و پیرمرد نگاهشون می‌کرد گاهی هم به تکه عکسی که توی دستش بود چشم می‌دوخت و بغض می‌کرد. یک دفعه دختر بلند شد و رفت ولی پسرک همین طور سر جاش نشسته بود از رفتارشون مشخص بود که دیگه نمی‌خوان همدیگر رو ببینن.

پیرمرد در حالی که اشک می‌ریخت بلند شد به سمت پسر رفت دست روی شونه‌اش گذاشت عکس را نشانش داد. پسرک به چهره پیرمرد نگاهی تاسف بار کرد سپس به سمت دختر دوید. یادش به خیر سالها پیش ...

پیرمرد بازهم نشست روی همون صندلی‌ای که پسرک نشسته بود و تو هم شاید روزی بشینی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد