Perhaps My Destination Was Like This

بیند چو کسی موی تو گیرم سر راهش * تا ذوق تماشای تو دزدم ز نگاهش

Perhaps My Destination Was Like This

بیند چو کسی موی تو گیرم سر راهش * تا ذوق تماشای تو دزدم ز نگاهش

کوهپیمایی

در سال 1974 مجله گاید پست، گزارش مردی را نوشت که برای کوهپیمایی به کوهستان رفته بود. ناگهان برف و کولاک او را غافلگیر کرد و در نتیجه راهش را گم کرد. از آنجا که برای چنین شرایطی پوشاک مناسبی همراه نداشت، می­دانست که هر چه سریعتر باید پناهگاهی بیابد. در غیر اینصورت یخ می­زند و می­میرد. علی­رغم تلاشهایش دستها و پاهایش بر اثر سرما کرخت شدند. می­دانست وقت زیادی ندارد. در همین موقع پایش به کسی خورد که یخ زده بود و در شرف مرگ بود. او می­بایست تصمیم خود را می­گرفت. دستکشهای خیس خود را در آورد، کنار مرد یخ زده زانو زدو دستها و پاهای او را ماساژداد. مرد یخ زده جان گرفت و تکان خورد و آنها به اتفاق هم به جستجوی کمک به دیگری، در واقع به خودشان کمک می­کردند. کرختی با ماساژ دادن دیگری از بین می­رفت. ما انسانها در واقع با کمک کردن به دیگران به خودمون کمک می­کنیم. خیلی وقتها همدلی با دیگران حتی می­تونه از بار دلهای خودمون کم کنه. به محض اینکه کاری در جهت منافع کسی انجام می­دهید نه تنها او به شما فکر می­کند، بلکه خداوند نیز به شما فکر می­کند. دستهایی که در راه خدمتند ، مقدس تر از لبهایی هستند که دعا می­خوانند. هنری جیمز می­گوید: سه چیز در زندگی بشری اهمیت دارد. نخست مهربانی، دوم مهربانی، سوم مهربانی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد