Perhaps My Destination Was Like This

بیند چو کسی موی تو گیرم سر راهش * تا ذوق تماشای تو دزدم ز نگاهش

Perhaps My Destination Was Like This

بیند چو کسی موی تو گیرم سر راهش * تا ذوق تماشای تو دزدم ز نگاهش

چراغ جادو


یه روز مسوول فروش، منشی دفتر و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند… یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه… جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم… منشی می پره جلو و میگه: «اول من ، اول من!… من می خوام که توی باهاماس باشم ، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم»…
پوووف! منشی ناپدید میشه…


بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: «حالا من، حالا من!… من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای آبجو داشته باشم و تمام عمرم حال کنم»… پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه…
بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه… مدیر میگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن!»

نتیجهء اخلاقی: همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه.

نظرات 4 + ارسال نظر
بهنوش شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 16:26 http://hasratedidar.blogsky.com

با سلام ممنون که افتخار دادی به کلبه ما اومدی خوش اومدی .شما هم عالی نوشتی خوشم اومد از وبلاگت همه رو خوندم موفق باشی

دریا شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 20:52 http://www.daryaa.blogsky.com

سلام
خیلی خوب بود.
دست گلتون درد نکنه.
سبز باشی.

دریا یکشنبه 10 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 00:19 http://www.daryaa.blogsky.com

شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد

تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد...

دریا چهارشنبه 13 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 00:26 http://www.daryaa.blogsky.com

دلتنگ می شود

گاهی

این دلم

خیلی ساده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد