کار نیک

سلام دوستان خوبم. داستان خیلی کوتاهه ولی شاید به زندگیهامون نزدیک باشه!

بدکاری هنگام مرگ، ملکه دربان دوزخ را دید. ملکه گفت: کافی است که فقط یک کار خوب کرده باشی تا همان یک کار تو را برهاند. خوب فکر کن.

مرد به خاطر آورد که یکبار در جنگلی قدم میزد. عنکبوتی سر راهش دیده بود و برای این که عنکبوت را لگد نکند راهش را کج کرده بود. ملکه لبخندی بر لب آورد و در این هنگام


تار عنکبوتی از آسمان نازل شد تا به مرد اجازه صعود به بهشت را بدهد. بقیه محکومان نیز از تار استفاده کردند و شروع به بالا رفتن کردند.

اما ترس پاره شدن تار، برگشت و آنها را به پایین هل داد و در همان لحظه تار پاره شده و مرد به دوزخ بازگشت.

آنگاه شنید که ملکه دوزخ میگوید: شرم ور است که خودخواهی تو همان یگانه خیر تو را مبدل به شر کرد.

ما چی؟ اگه امروز یکی بخواد از چیزی که ما داریم بهره میبرین، استفاده کنه آیا بهش اجازه میدیم یا اینکه پرتش می کنیم پایین ؟

زمان غنی ترین گنجینه است. پس مراقب باشید آن را به نیکی و با خرد بکار گیرید. روزی که دست برادری را نگرفتهاید یا باری از دوش کسی در راه دشوار زندگی نگرفتهاید، بی تردید روزی از دست رفته است

.