سنگتراش

روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت میکرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد میشد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد با خود گفت : این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که او هم مانند بازرگان باشد.
در یک لحظه، به فرمان خدا او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد! تا مدت ها فکر میکرد که ازهمه قدرتمندتر است. تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بارزگانان
.
مرد با خودش فکر کرد :


کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر میشدم!
در همان لحظه ، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم میکردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است
.
او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند
.
پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و آرزو کرد که تبدیل به ابری بزرگ شود و آنچنان شد
.
کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد
.
همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خورد میشود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!

به قلم قاسم   www.sookhteh.blogsky.com  شکر نعمت، نعمتت افزون کند کفـر ، نعمت از کفت بیرون کند

نتیجه اخلاقی ای که از این حکایت میگیریم اینست که باید قدر موقعیت ها و لحظات زندگیمان را بدانیم و نگذاریم با زیاده خواهی و تندروی که ممکن است ناشی از نوعی حسادت نسبت به اشخاص دیگر باشد شرایطی را بوجود بیاوریم که وضعیت فعلی ما دچار مخاطره شده و در نهایت وضع از این حالتی که هست، بدتر هم بشود ! چون اینگونه رفتارها که حاکی از خواسته های نابجا و انتظار دست یافتن به رویاهای محال است این امکان را بوجود خواهد آورد که به ورطه ای سوق داده شویم که شاید دیگر راه برگشتی بوجود نیاید