Perhaps My Destination Was Like This

بیند چو کسی موی تو گیرم سر راهش * تا ذوق تماشای تو دزدم ز نگاهش

Perhaps My Destination Was Like This

بیند چو کسی موی تو گیرم سر راهش * تا ذوق تماشای تو دزدم ز نگاهش

رودخانه

مردی در ساحل رودخانهای نشسته بود که ناگهان متوجه شد مرد دیگری در چنگال امواج خروشان رودخانه گرفتار شده است و کمک میطلبد. داخل رودخانه شد و مرد را به ساحل آورد، به او تنفس مصنوعی داد. جراحاتش را پانسمان کرد و پزشک را به بالینش آورد. هنوز حال غریق جا نیامده بود که شنید دو نفر دیگر در حال غرق شدن در رودخانهاند و کمک میخواهند. دوباره به رودخانه پرید و به زحمت آن دو نفر را نجات داد. اما پیش از آنکه فرصت پیدا کند صدای چهار نفر دیگر را که در حال غرق شدن بودند، شنید. بالاخره مرد آنقدر قربانی نجات داد که خودش خسته شده و از

 پا افتاد. ولی صدای فریاد کمک از طرف رودخانه قطع نمیشد. کاش این مرد خیرخواه چند قدمی به طرف بالای رودخانه میرفت و متوجه میشد که دیوانهای مردم را یکی یکی به آب میاندازد. در این صورت این همه انرژی صرف نمیکرد و به جای رفع معلول به مبارزه با علت میپرداخت و جان افراد بیشتری را نجات میداد.

بعضی وقتها سرمنشاء مشکلات و معایب ما ریشه در یک چیز واحد دارن. شاید کمبودی در گذشته. عدم توجه دیگران در دوران بچگی و یا هزار و یه مسئله دیگه.

ما بیشتر انرژی و وقتمون رو صرف این میکنیم که با مشکلی که برخورد کردیم مقابله کنیم و تا میایم اون مسئله رو حل کنیم میبینیم که مشکلات دیگه دست و پای ما رو دارن میبنده و ما رو کم کم خسته و مأیوس میکنه که هیچوقت نمیتونیم در امر بهتر شدن موفق باشیم. ولی اگر با کمی تفکر، ریشه مشکلاتمون رو پیدا کنیم موفق بشیم که راحتتر به هدفمون یعنی بهتر شدن برسیم.

به نظر شما اینطور نیست؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد