Perhaps My Destination Was Like This

بیند چو کسی موی تو گیرم سر راهش * تا ذوق تماشای تو دزدم ز نگاهش

Perhaps My Destination Was Like This

بیند چو کسی موی تو گیرم سر راهش * تا ذوق تماشای تو دزدم ز نگاهش

انعام

پسر بچه ای وارد یک بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست. پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد. پسربچه پرسید:«یک بستنی میوه ای چند است؟» پیشخدمت پاسخ داد: « 50 سنت.» پسربچه دستش را در جیبش برد و شروع به شمردن کرد. بعد پرسید: «یک بستنی ساده چند است؟»در همین حال، تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند. پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد: « 35 سن»پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت: « لطفا یک

بستنی ساده.» پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت. پسرک نیز پس از خوردن بستنی، پول را به صندوق پرداخت ورفت.وقتی پیشخدمت بازگشت، از آنچه دید، شوکه شد. آنجا در کنار ظرف خالی بستنی، دو سکه 5 سنتی و 5 سکه 1 سنتی گذاشته شده بود- برای انعام پیشخدمت. 

 

زود قضاوت نکنیم    www.sookhteh.blogsky.com   

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 9 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 00:34 http://s-shahrokh.blogsky.com

ضربه ای خوردم من از مستی که پایانش غم انگیز است سری بهم بزن دلم از زمین واسمون گرفته مردو مردونه .یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد