پیرمردی صبح زود از خانهاش خارج شد.. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد میشدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: « باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب ندیده باشه»
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از اول دلیل عجلهاش را پرسیدند.
ادامه مطلب ...مرد هدیه ای که چند لحظه پیش از دختر گرفته بود را محکم به سینه اش چسبانیده بود و طول خیابان را طی می کرد . به صرافت افتاده بود ، این یادگاری را برای همیشه نگهداری کند . ولی از حواس پرتی و شلختگی خودش می ترسید . توی مسیر همش به این فکر می کرد که چگونه از این هدیه ارزشمند مراقبت کند . فکری به ذهنش رسید . وارد خانه که شد هدیه را جلوی سینه اش گرفت و گفت ( تقدیم به همسر عزیزم ) همسرش تا آخر عمر ، آن هدیه را مثل تکه ای از بدن خودش مواظبت می کرد....
به قلم قاسم www.sookhteh.blogsky.com
یک مرکز خرید وجود داشت که زنان می توانستند به آنجا بروند و مردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد.این مرکزپنج طبقه داشت و هرچه که به طبقات بالاتر می رفتند خصوصیات مثبت مردان بیشترمیشد؛اما اگر در طبقه ای دری را باز کنند،باید حتما آن مرد را انتخاب کنند و اگر به طبقه بالاتر رفتند دیگر اجازه برگشت ندارند و هر شخص فقط یک بار میتواند از اینمرکز استفاده کند.روزی دو دختر که با هم دوست بودند به این مرکز خرید
ادامه مطلب ...